وبلاگ شخصی

نظرات، نوشته ها و تصاویر

نظرات، نوشته ها و تصاویر

پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

مردم دیده ما جز به رخت ناظر نیست

دل سرگشته ما غیر تو را ذاکر نیست

اشکم احرام طواف حرمت می‌بندد

گر چه از خون دل ریش دمی طاهر نیست

بسته دام و قفس باد چو مرغ وحشی

طایر سدره اگر در طلبت طایر نیست

عاشق مفلس اگر قلب دلش کرد نثار

مکنش عیب که بر نقد روان قادر نیست

عاقبت دست بدان سرو بلندش برسد

هر که را در طلبت همت او قاصر نیست

از روان بخشی عیسی نزنم دم هرگز

زان که در روح فزایی چو لبت ماهر نیست

من که در آتش سودای تو آهی نزنم

کی توان گفت که بر داغ دلم صابر نیست

روز اول که سر زلف تو دیدم گفتم

که پریشانی این سلسله را آخر نیست

سر پیوند تو تنها نه دل حافظ راست

کیست آن کش سر پیوند تو در خاطر نیست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۵ ، ۱۵:۳۷
ابراهیم نجفی بیرگانی

بارها گفته‌ام و بار دگر می‌گویم

که من دلشده این ره نه به خود می‌پویم

در پس آینه طوطی صفتم داشته‌اند

آن چه استاد ازل گفت بگو می‌گویم

من اگر خارم و گر گل چمن آرایی هست

که از آن دست که او می‌کشدم می‌رویم

دوستان عیب من بی‌دل حیران مکنید

گوهری دارم و صاحب نظری می‌جویم

گر چه با دلق ملمع می گلگون عیب است

مکنم عیب کز او رنگ ریا می‌شویم

خنده و گریه عشاق ز جایی دگر است

می‌سرایم به شب و وقت سحر می‌مویم

حافظم گفت که خاک در میخانه مبوی

گو مکن عیب که من مشک ختن می‌بویم

حافظ علیه الرحمه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۲۷
ابراهیم نجفی بیرگانی

آن که پامال جفا کرد چو خاک راهم

خاک می‌بوسم و عذر قدمش می‌خواهم

من نه آنم که ز جور تو بنالم حاشا

بنده معتقد و چاکر دولتخواهم

بسته‌ام در خم گیسوی تو امید دراز

آن مبادا که کند دست طلب کوتاهم

ذره خاکم و در کوی توام جای خوش است

ترسم ای دوست که بادی ببرد ناگاهم

پیر میخانه سحر جام جهان بینم داد

و اندر آن آینه از حسن تو کرد آگاهم

صوفی صومعه عالم قدسم لیکن

حالیا دیر مغان است حوالتگاهم

با من راه نشین خیز و سوی میکده آی

تا در آن حلقه ببینی که چه صاحب جاهم

مست بگذشتی و از حافظت اندیشه نبود

آه اگر دامن حسن تو بگیرد آهم

خوشم آمد که سحر خسرو خاور می‌گفت

با همه پادشهی بنده تورانشاهم

حافظ علیه الرحمه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۲۶
ابراهیم نجفی بیرگانی

دانمت آستین چرا پیش جمال می‌بری

                                            رسم بود کز آدمی روی نهان کند پری

معتقدان و دوستان از چپ و راست منتظر

                                           کبر رها نمی‌کند کز پس و پیش بنگری

آمدمت که بنگرم باز نظر به خود کنم   

                                      سیر نمی‌شود نظر بس که لطیف منظری

غایت کام و دولتست آن که به خدمتت رسد  

                                          بنده میان بندگان بسته میان به چاکری

روی به خاک می‌نهم گر تو هلاک می‌کنی  

                                      دست به بند می‌دهم گر تو اسیر می‌بری

هر چه کنی تو برحقی حاکم و دست مطلقی   

                                 پیش که داوری برند از تو که خصم و داوری

بنده اگر به سر رود در طلبت کجا رسد   

                                          گر نرسد عنایتی در حق بنده آن سری

گفتم اگر نبینمت مهر فرامشم شود  

                                           می‌روی و مقابلی غایب و در تصوری

جان بدهند و در زمان زنده شوند عاشقان  

                                     گر بکشی و بعد از آن بر سر کشته بگذری

سعدی اگر هلاک شد عمر تو باد و دوستان   

                               ملک یمین خویش را گر بکشی چه غم خوری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۳۳
ابراهیم نجفی بیرگانی

سروی و بیدی، بر لب جویی، گرم سخن بودند.
بی خبر از خود، هر چه تو گویی، چون دل من بودند.

سرو خودآرا، مست و طرب زا، بر سر ناز آمد.
بید کهن را، دید و بگفتا، کز تو چه باز آمد؟

من که تو بینی، سرکش و سبزم،
شاهد گلشن ایجادم،
مست غرورم و آزادم من!

کرده به قامت، شور قیامت،
پیکر خرم و آزادم،
غرق سرورم و دلشادم من!

آسیب خزان هرگز، کی برگ و برم ریزد!
گر برف زمستان ها، یکجا به سرم ریزد!

چون پیری، که دهد پندی، به سخن بید آمد:

من آشفته سر، ای جوان جهان دیده ام!
ز من بشنو، که دلسردی خزان دیده ام!
ز گشت زمان چه دانی؟

تو را هرگز کسی، سایه ای نبیند به بر،
که بگذارد خسی، یا گلی در آن سایه سر،
چه حاصل ز سرگرانی؟

اگر افتاده حالم!
وگر بشکسته بالم!
همین بس مرا،
که هرکس مرا،
بخواند به سایبانی!

سروی و بیدی، بر لب جویی، گرم سخن بودند.
بی خبر از خود، هر چه تو گویی، چون دل من بودند....

شاعر:      معینی کرمانشاهی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۵ ، ۲۲:۴۸
ابراهیم نجفی بیرگانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۵ ، ۱۹:۴۹
ابراهیم نجفی بیرگانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۵ ، ۱۹:۴۶
ابراهیم نجفی بیرگانی


 دیگر از ما یادی نکنی             یادی از ناشادی نکنی

دیگر جامی با من نزنی            سوز جان را دامن نزنی

--------

مهرم دیدی، یارم نشدی           شمع شام تارم نشدی

دردم از تو،درمان از تو          وصلم از تو، هجران از تو

جز تو کی می جویم هم نفسی      جز تو من نسپردم دل به کسی

-----

همراز و یار دلم تو بودی             جانم را گرمی تو می فزودی

چشمم مانده به ره، از تو نبد اثری    عمرم شد سپری، از تو نشد خبری

---

کجایی! کجایی! که دور از تو در آتش همچو عودم

کجایی! کجایی! که از مهر تو باشد تار و پودم

-------

تو بودی شادی افزا، تو بودی مجلس آرا، تو بودی در هواها شهپر من

تو کردی بی نصیبم، ز دل بردی شکیبم، کشیدی سایه ات را از سر من


لینک دانلود ترانه:

http://bayanbox.ir/download/8890375560378534522/Banan-Az-Yad-Rafteh-WWW.IRMP3.IR.mp3

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۵ ، ۱۹:۲۶
ابراهیم نجفی بیرگانی

تو قامت بلند تمنایی ای درخت!

همواره خفته است در آغوشت آسمان
بالایی ای درخت
دستت پر از ستاره و چشمت پر از بهار
زیبایی ای درخت!

وقتی که باد ها
در برگ های در هم تو لانه می کنند
وقتی که باد ها
گیسوی سبز فام تو را شانه می کنند
غوغایی ای درخت!
وقتی که چنگ وحشی باران گشوده است
در بزم سرد او
خنیانگر غمین خوش آوایی ای درخت!

در زیر پای تو
اینجا شب است و شب زدگانی که چشمشان
صبحی ندیده است
تو روز را کجا
خورشید را کجا
در دشت دیده غرق تماشایی ای درخت!

چون با هزار رشته تو با جان خاکیان
پیوند می کنی
پروا مکن ز رعد
پروا مکن ز برق که بر جایی ای درخت!

سر بر کش ای رمیده که همچون امید ما
با مایی ای یگانه و تنهایی ای درخت!
شاعر: کسرایی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۴ ، ۲۳:۴۹
ابراهیم نجفی بیرگانی

کی رفته‌ای زدل که تمنا کنم تو را
کی بوده‌ای نهفته که پیدا کنم تو را
غیبت نکرده‌ای که شوم طالب حضور
پنهان نگشته‌ای که هویدا کنم تو را
با صد هزار جلوه برون آمدی که من
با صد هزار دیده تماشا کنم تو را
چشمم به صد مجاهده آیینه‌ساز شد
تا من به یک مشاهده شیدا کنم تو را
بالای خود در آینهٔ چشم من ببین
تا با خبر زعالم بالا کنم تو را
مستانه کاش در حرم و دیر بگذری
تا قبله‌گاه مؤمن و ترسا کنم تو را
خواهم شبی نقاب ز رویت بر افکنم
خورشید کعبه، ماه کلیسا کنم تو را
گر افتد آن دو زلف چلیپا به چنگ من
چندین هزار سلسله در پا کنم تو را
طوبی و سدره گر به قیامت به من دهند
یک‌جا فدای قامت رعنا کنم تو را
زیبا شود به کارگه عشق کار من
هر گه نظر به صورت زیبا کنم تو را
رسوای عالمی شدم از شور عاشقی
ترسم خدا نخواسته رسوا کنم تو را
با خیل غمزه گر به وثاقم گذر کنی
میر سپاه شاه صف‌آرا کنم تو را
جم دستگاه ناصردین شاه تاجور
کز خدمتش سکندر و دارا کنم تو را
شعرت ز نام شاه، فروغی شرف گرفت
زیبد که تاج تارک شعرا کنم تو را

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۴ ، ۱۳:۱۶
ابراهیم نجفی بیرگانی