ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار | ببر اندوه دل و مژده دلدار بیار | |
نکتهای روح فزا از دهن دوست بگو | نامهای خوش خبر از عالم اسرار بیار | |
تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام | شمهای از نفحات نفس یار بیار | |
به وفای تو که خاک ره آن یار عزیز | بی غباری که پدید آید از اغیار بیار | |
گردی از رهگذر دوست به کوری رقیب | بهر آسایش این دیده خونبار بیار | |
دل دیوانه بزنجیر نمی آید باز | حلقه یی از خمِ آن طرّه طرار بیار | |
خامی و ساده دلی شیوه جانبازان نیست | خبری از بر آن دلبر عیار بیار | |
شکر آن را که تو در عشرتی ای مرغ چمن | به اسیران قفس مژده گلزار بیار | |
کام جان تلخ شد از صبر که کردم بی دوست | عشوهای زان لب شیرین شکربار بیار | |
روزگاریست که دل چهره مقصود ندید | ساقیا آن قدح آینه کردار بیار | |
دلق حافظ به چه ارزد به میاش رنگین کن | وان گهش مست و خراب از سر بازار بیار |
دوش رفتم به در میکده خواب آلوده
خرقه تردامن و سجاده شراب آلوده
آمد افسوس کنان مغبچه باده فروش
گفت بیدار شو ای ره رو خواب آلوده
شست و شویی کن و آن گه به خرابات خرام
تا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده
به هوای لب شیرین دهنان چند کنی
جوهر روح به یاقوت مذاب آلوده
به طهارت گذران منزل پیری و مکن
خلعت شیب چو تشریف شباب آلوده
پاک و صافی شو و از چاه طبیعت به درآی
که صفایی ندهد آب تراب آلوده
گفتم ای جان جهان دفتر گل عیبی نیست
که شود فصل بهار از می ناب آلوده
آشنایان ره عشق در این بحر عمیق
غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده
گفت حافظ لغز و نکته به یاران مفروش
آه از این لطف به انواع عتاب آلوده