وبلاگ شخصی

نظرات، نوشته ها و تصاویر

نظرات، نوشته ها و تصاویر

پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۷ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است





ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار ببر اندوه دل و مژده دلدار بیار
نکته‌ای روح فزا از دهن دوست بگو نامه‌ای خوش خبر از عالم اسرار بیار
تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام شمه‌ای از نفحات نفس یار بیار
به وفای تو که خاک ره آن یار عزیز بی غباری که پدید آید از اغیار بیار
گردی از رهگذر دوست به کوری رقیب بهر آسایش این دیده خونبار بیار
دل دیوانه بزنجیر نمی آید باز حلقه یی از خمِ آن طرّه طرار بیار
خامی و ساده دلی شیوه جانبازان نیست خبری از بر آن دلبر عیار بیار
شکر آن را که تو در عشرتی ای مرغ چمن به اسیران قفس مژده گلزار بیار
کام جان تلخ شد از صبر که کردم بی دوست عشوه‌ای زان لب شیرین شکربار بیار
روزگاریست که دل چهره مقصود ندید ساقیا آن قدح آینه کردار بیار
دلق حافظ به چه ارزد به می‌اش رنگین کن وان گهش مست و خراب از سر بازار بیار
۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۵ ، ۱۵:۰۴
ابراهیم نجفی بیرگانی

 

دوش رفتم به در میکده خواب آلوده

خرقه تردامن و سجاده شراب آلوده

آمد افسوس کنان مغبچه باده فروش

گفت بیدار شو ای ره رو خواب آلوده

شست و شویی کن و آن گه به خرابات خرام

تا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده

به هوای لب شیرین دهنان چند کنی

جوهر روح به یاقوت مذاب آلوده

به طهارت گذران منزل پیری و مکن

خلعت شیب چو تشریف شباب آلوده

پاک و صافی شو و از چاه طبیعت به درآی

که صفایی ندهد آب تراب آلوده

گفتم ای جان جهان دفتر گل عیبی نیست

که شود فصل بهار از می ناب آلوده

آشنایان ره عشق در این بحر عمیق

غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده

گفت حافظ لغز و نکته به یاران مفروش

آه از این لطف به انواع عتاب آلوده

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۹۵ ، ۱۵:۴۷
ابراهیم نجفی بیرگانی

مردم دیده ما جز به رخت ناظر نیست

دل سرگشته ما غیر تو را ذاکر نیست

اشکم احرام طواف حرمت می‌بندد

گر چه از خون دل ریش دمی طاهر نیست

بسته دام و قفس باد چو مرغ وحشی

طایر سدره اگر در طلبت طایر نیست

عاشق مفلس اگر قلب دلش کرد نثار

مکنش عیب که بر نقد روان قادر نیست

عاقبت دست بدان سرو بلندش برسد

هر که را در طلبت همت او قاصر نیست

از روان بخشی عیسی نزنم دم هرگز

زان که در روح فزایی چو لبت ماهر نیست

من که در آتش سودای تو آهی نزنم

کی توان گفت که بر داغ دلم صابر نیست

روز اول که سر زلف تو دیدم گفتم

که پریشانی این سلسله را آخر نیست

سر پیوند تو تنها نه دل حافظ راست

کیست آن کش سر پیوند تو در خاطر نیست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۵ ، ۱۵:۳۷
ابراهیم نجفی بیرگانی

بارها گفته‌ام و بار دگر می‌گویم

که من دلشده این ره نه به خود می‌پویم

در پس آینه طوطی صفتم داشته‌اند

آن چه استاد ازل گفت بگو می‌گویم

من اگر خارم و گر گل چمن آرایی هست

که از آن دست که او می‌کشدم می‌رویم

دوستان عیب من بی‌دل حیران مکنید

گوهری دارم و صاحب نظری می‌جویم

گر چه با دلق ملمع می گلگون عیب است

مکنم عیب کز او رنگ ریا می‌شویم

خنده و گریه عشاق ز جایی دگر است

می‌سرایم به شب و وقت سحر می‌مویم

حافظم گفت که خاک در میخانه مبوی

گو مکن عیب که من مشک ختن می‌بویم

حافظ علیه الرحمه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۲۷
ابراهیم نجفی بیرگانی

آن که پامال جفا کرد چو خاک راهم

خاک می‌بوسم و عذر قدمش می‌خواهم

من نه آنم که ز جور تو بنالم حاشا

بنده معتقد و چاکر دولتخواهم

بسته‌ام در خم گیسوی تو امید دراز

آن مبادا که کند دست طلب کوتاهم

ذره خاکم و در کوی توام جای خوش است

ترسم ای دوست که بادی ببرد ناگاهم

پیر میخانه سحر جام جهان بینم داد

و اندر آن آینه از حسن تو کرد آگاهم

صوفی صومعه عالم قدسم لیکن

حالیا دیر مغان است حوالتگاهم

با من راه نشین خیز و سوی میکده آی

تا در آن حلقه ببینی که چه صاحب جاهم

مست بگذشتی و از حافظت اندیشه نبود

آه اگر دامن حسن تو بگیرد آهم

خوشم آمد که سحر خسرو خاور می‌گفت

با همه پادشهی بنده تورانشاهم

حافظ علیه الرحمه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۲۶
ابراهیم نجفی بیرگانی

دانمت آستین چرا پیش جمال می‌بری

                                            رسم بود کز آدمی روی نهان کند پری

معتقدان و دوستان از چپ و راست منتظر

                                           کبر رها نمی‌کند کز پس و پیش بنگری

آمدمت که بنگرم باز نظر به خود کنم   

                                      سیر نمی‌شود نظر بس که لطیف منظری

غایت کام و دولتست آن که به خدمتت رسد  

                                          بنده میان بندگان بسته میان به چاکری

روی به خاک می‌نهم گر تو هلاک می‌کنی  

                                      دست به بند می‌دهم گر تو اسیر می‌بری

هر چه کنی تو برحقی حاکم و دست مطلقی   

                                 پیش که داوری برند از تو که خصم و داوری

بنده اگر به سر رود در طلبت کجا رسد   

                                          گر نرسد عنایتی در حق بنده آن سری

گفتم اگر نبینمت مهر فرامشم شود  

                                           می‌روی و مقابلی غایب و در تصوری

جان بدهند و در زمان زنده شوند عاشقان  

                                     گر بکشی و بعد از آن بر سر کشته بگذری

سعدی اگر هلاک شد عمر تو باد و دوستان   

                               ملک یمین خویش را گر بکشی چه غم خوری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۳۳
ابراهیم نجفی بیرگانی

سروی و بیدی، بر لب جویی، گرم سخن بودند.
بی خبر از خود، هر چه تو گویی، چون دل من بودند.

سرو خودآرا، مست و طرب زا، بر سر ناز آمد.
بید کهن را، دید و بگفتا، کز تو چه باز آمد؟

من که تو بینی، سرکش و سبزم،
شاهد گلشن ایجادم،
مست غرورم و آزادم من!

کرده به قامت، شور قیامت،
پیکر خرم و آزادم،
غرق سرورم و دلشادم من!

آسیب خزان هرگز، کی برگ و برم ریزد!
گر برف زمستان ها، یکجا به سرم ریزد!

چون پیری، که دهد پندی، به سخن بید آمد:

من آشفته سر، ای جوان جهان دیده ام!
ز من بشنو، که دلسردی خزان دیده ام!
ز گشت زمان چه دانی؟

تو را هرگز کسی، سایه ای نبیند به بر،
که بگذارد خسی، یا گلی در آن سایه سر،
چه حاصل ز سرگرانی؟

اگر افتاده حالم!
وگر بشکسته بالم!
همین بس مرا،
که هرکس مرا،
بخواند به سایبانی!

سروی و بیدی، بر لب جویی، گرم سخن بودند.
بی خبر از خود، هر چه تو گویی، چون دل من بودند....

شاعر:      معینی کرمانشاهی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۵ ، ۲۲:۴۸
ابراهیم نجفی بیرگانی